
انگور فرنگی
از صبح زود ابرهای تیره بارانی سراسر آسمان را پوشانده بود. دامپزشک ایوان ایوانویچ و آموزگار دبیرستان بورکین از پیادهروی در دشتی که به نظرشان بیانتها میآمد خسته شده بودند؛...
از صبح زود ابرهای تیره بارانی سراسر آسمان را پوشانده بود. دامپزشک ایوان ایوانویچ و آموزگار دبیرستان بورکین از پیادهروی در دشتی که به نظرشان بیانتها میآمد خسته شده بودند؛...
مادرم یک سال زودتر از پدرم مرده بود. یک هفته بعد از این که پدرم مرد، من تنها، توی خونهاش بودم. خونهاش در آرکادیا بود و من که نزدیکترین کس او...
لاشخور به پاهایم نوک میزد. پوتینها و جورابهایم را پاره کرده بود و به خود پاهایم نوک میزد. یکسره ضربه میزد، بعد با ناآرامی چندبار در هوا پیرامونم چرخی میزد...
دیوانهوار دوستش داشتم. دیروز از پاریس برگشتم، و وقتى دوباره چشمم به اتاقم افتاد ــ اتاق مشترکمان، تختمان، اثاثیهمان، همۀ آنچه من را یاد زندگىِ موجودى پساز مرگ مىانداخت ــ...