پرونده‌ی بهرام صادقی

پرونده بهرام صادقی

بهرام صادقی (۱۵ دی ۱۳۱۵، نجف آباد – ۱۲ آذر ۱۳۶۳، تهران) پزشک، نویسنده‌ی داستان کوتاه و از مهم‌ترین چهره‌های حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود. از وی یک مجموعه داستان کوتاه به نام سنگر و قمقمه‌های خالی و همچنین یک داستان بلند به نام ملکوت باقی مانده است. اغلب داستان‌های وی نمایانگر فروپاشی و بیهودگی زندگی شهری است.


نامه بهرام صادقی به منوچهر فاتحی

نامهٔ بهرام صادقی به منوچهر فاتحی، شامل برخی نظرات اساسی او نوع نگاه او به زندگی و ویژگی‌های شخصیتی اوست.

در این نامه می‌خوانیم: :«شما بارها به من گفته‌اید که ازآن‌رو با من دوستی می‌کنید که مرا هم مثل خودتان فردی ضعیف و ازکارمانده و ازپای‌افتاده‌ دانسته‌اید؛ اما من چنین نیستم. اشتباه بسیار بزرگ شما همین جاست،

شما مفهوم عمیق، عالی، بزرگ و معصوم «سرگشتگی» را با «واماندگی» و «حیرت» را با «زهواردررفتگی» و «تنهایی و بیچارگی و سرگردانی» را با «فزرت‌بودن قمصور و بی‌عرضگی و لَشی» خلط کرده‌اید یا شاید اشتباهی نکرده‌اید؛ بلکه واقعاً و از روز ازل این مفاهیم در ذهنتان چنان معانی ناجوری داشته‌اند، از این پس هم شما مثل هر فرد آزاد، مختار و مستقل دیگر می‌توانید که در همین عوالم ضعف و واماندگی و خالی‌بودن و تهی‌شدن از هر چیز خوب حتی درد و رنج، سیر کنید؛ اما همان‌طورکه بارها شفاهی گفته‌ام برای من چنین چیزی امکان ندارد.»

صادقی در این نامه عنوان می‌کند که پرداختن به ادبیات مهم‌ترین کاری است که برای خود درنظر دارد؛ حتی مهم‌تر از نفس‌کشیدن. او رابطهٔ خود و فاتحی را «رابطهٔ دو آدمک چوبی» می‌نامد و از این توافق خود با دوستش که با «خودگول‌زنی» بیش از هر چیز دیگر مخالف بودند، نتیجه می‌گیرد دیگر ادامهٔ این رابطه به صلاح نیست.

یکی از ویژگی‌های بارز صادقی در حرفهٔ نویسندگی، این بود که او درعین نوجویی، نویسنده‌ای نبود که بخواهد به بیش از هزار سال میراث فرهنگی ملت ایران پشت کند و تنها دستاوردهای غربیان را الگوی خود قرار دهد. او همان‌طورکه بارها در نامه‌ها و مصاحبه‌هایش تأکید کرده است، خوب می‌دانست که راز موفقیت هر شاعر یا داستان‌نویسی، نه در نادیده‌گرفتن دستاوردهای پیشینیان، بلکه در استفاده از تجربه‌های آن‌هاست.


یادداشت‌هایی بر کتاب ملکوت نوشته‌ی بهرام صادقی

یادداشتی بر داستان ملکوت بهرام صادقی - هانیه محمدی

هانیه محمدی

تقدیر، فرشته یا شیطان؟

در اینجا، یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات معاصر، همه چیز بازیچه‌ی مرگ است. حلول جن در آقای مودت، دست تقدیر برای رقم زدن آن چهارشنبه‌ی آخرالزمانی است. جناب مودت که چهره‌ی او به طور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است و از اختلاف طبقاتی بیزار، سه همراه دارد که ویژگی پررنگ آنها برای نام‌گذاری‌شان استفاده شده است؛ منشی جوان که همین جوان بودنش برای توجیه دیگر ویژگی‌هایش کافی است و منشی بودنش نشان از طبقه‌ی اجتماعی‌ش دارد.

مرد چاق که تاجری از طبقه‌ی سنگین است که گرچه سعی دارد که حال و اوضاع دوستانش برایش مهم باشد، اما در این امر موفق نیست و آشکارا دائما نگران احوالات خودش است؛ و اما ناشناس که هیچ سر نخی از خودش به جای نمی‌گذارد.

ابتدای داستان فکر می‌کردم ناشناسی‌اش به این دلیل است که جهت‌گیری خاصی در قبال حرف‌هایش صورت نگیرد و در دو راهی شخص سلیم یا شخص مست باقی بماند و برداشت از هر یک از این دو تصور، دیالوگ‌هایش را جذاب‌تر کند؛ اما رفته رفته مشخص شد که شاید اطلاعاتی در خلال این شخصیت به دکتر حاتم برسد، اما به ما چیزی نخواهد رسید و همین شد که ناشناس داستان را در انتها تقدیر و آینده تعبیر کردم،

همان تقدیری که دکتر حاتم مطمئن است مثل همیشه قرار است کمکش کند، که وقتی پایش را در آب میگذارد گل‌آلود میشود و اطلاعات قابل توجهی دارد اما سکوت می‌کند!

اما دکتر حاتم و م.ل! دو سیاه چاله تاریکی که اتفاقا تاریکی‌های مشترکی هم دارند!. بخش زیادی از اتفاقات قابل توجه داستان چه در گذشته و چه در زمان حال داستان، در پانسیون دکتر حاتم روی می‌دهد. نارنجستان تباهی و جهل.

همان‌جایی که هرکس که می‌خواهد وارد بشود باید هیچ چیز نداند و به قول خودش به پاس این شیوه‌ی خاص زندگی و افکار، مرگ دردناک را پاداش می‌دهد. از همان اول و حرف زدن حاتم با جن آقای مودت مشخص است که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است!. شیطان پیری که زن‌هایش را می‌کشد زیرا که می‌داند در این راه شوم همسفر و همراهی ندارد.

درست در جایی که فکر میکنید حاتم تک شیطان این داستان است، م.ل وارد می‌شود. م.ل که حالت اختصاری ملکوت است، در لغت هم به معنای “باور مردمان به یک ارواح خبیث” و هم به معنای “سلطنت و پادشاهی آسمان و زمین” است. تعریف اول کاملا در م.ل مشهود است و تعریف دوم در دکتر حاتم دیده می‌شود. او زمین و تقدیر را مقصر می‌داند، تقدیری که او را قربانی کرده و باعث روئیدن او از لجنزار زمین شده است و اشاره می‌کند که نمی‌داند ملکوت آسمان را بپذیرد یا زمین را، ورق را به کدام سمت برگرداند؟

م.ل هم تفکر مشابهی دارد، هر دو به دنبال ساخت اجتماع خودشان هستند. م.ل که با ملکوت خبیث‌وارانه‌ش در اجتماع حاتم می‌گنجیده است، همین که سعی می‌کند خباثت درونش را شکست بدهد و به جریان زندگی افراد عادی باز گردد، از اجتماع حاتم خارج می‌شود و حکم مرگ می‌گیرد. او پشت ترس از مرگش، سال‌ها به دنبال شیوع جاودانگی _با رویکردی که باید زجر بدهی و بکشی_ بوده است.

اما م.ل به دنبال شیوع جاودانگی در لحظات برگشت‌ ناپذیر خودش، در دیگران است. پدرش مرده است، برگشت ناپذیر است و دیگر در لحظه‌ی غروب مورد علاقه‌ش جاودان نمی‌شود؛ پس، پدر و پسر دیگری را جاودانه می‌کند، آن‌هایی که مانند یک نقطه در گندم‌زار هستند، یک نقطه در گندم‌زار قربانیان. حتی نعش پسرش و اعضای بریده شده‌اش را هم با جاودانگی خیالی‌‌‌‌ش مومیایی کرده است و مذبوحانه با خودش حمل می‌کند.

ساقی، با حضوری کوتاه اما محکم قربانی بودن دکتر حاتم را رد می‌کند؛ او به حاتم گوشزد می‌کند که نباید نخواستن و نتوانستن را جدا از هم به زبان بیاورد، چرا که نخواستن و نتوانستن به دنبال هم هستند.

حالا که همه چیز بازیچه‌ی مرگ است، در انتهای داستان با این سوال رو به رو هستیم که مرگ مطلوب چیست؟ مرگی که به دست خودمان رقم بخورد؟ همان جایی که خودمان تشخیص بدهیم در این نقطه مرگ معنادار است و مسخره نیست؟ کسی به فاصله‌ی مرگ و زندگی و احوالاتش توجه نمی‌کند، همه درگیر نقطه‌ی شروع مرگ هستند. منشی جوان در جایی از داستان جهان‌بینی‌اش را تصور خاص خودش از زندگی می‌داند اما نمی‌داند که ناخودآگاهشان با تصور خاص از مرگ زنده بودنشان را جلو می‌برد.

حالا فکر می‌کنم که شیطان اصلی، مرگ است! ماموریت مهمی که حاتم به دنبال فهماندن آن است _که کمیت مهم‌تر از کیفیت است_ درست در جایی دیده می‌شود که دیگر به درد نمیخورد.

آقای مودت و همراهانش پشت در باغ باقی می‌مانند، ناکام از زندگی‌ای که آن طرف در جریان است؛ مرد چاق سکته کرده است و منشی جوان حتی قبل از مرگ به قول او مسخره، به خودکشی فکر می‌کند، مودت با سرطان کشنده‌ی معده هم خودش را از مرگ و خودکشی معاف می‌کند. اما مرگ با چاشنی تقدیر یا انتخاب، در دنیای همه‌ی ما صرف می‌شود ولی هر‌کدام به نوعی متفاوت.

کلمات وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *