عشق

شعر عشق از شکیبا عربلو

روزی می‌آید پس از شامی نهفت

کس نداند حال آن بیگانه گفت

می‌روم آنگه به سوی ماهتاب 

می بنوشم تا طلوع آفتاب

همرهانِ من‌ به خود گویم که باید قلب خود

از ‌دل او‌ کند‌ و‌ بر‌ دیگر‌ سپرد

وقت‌ آن‌ باشد‌ که‌ باشی‌ سنگدل‌

تا‌ بماند‌ ذره‌ای‌ مضمون‌ عشق

در‌ چه‌ هنگامی‌ بگویم‌ این‌ سخن‌

در‌ زمانی‌ که‌ دل‌ اینجا‌ تشنه‌ است

تشنه‌ی‌ باران‌ چشمانت به‌هنگام‌ سحر‌

تشنه‌ی‌ آن‌ جان‌ بی‌جانت‌ به هنگام اجل

تشنه‌ی‌ شوریده‌ی‌ دستان‌ تو

تشنه‌ی‌ دیرینه‌ی‌ زلفان‌ تو


شکیبا عربلو

کلمات وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *