صبر
گفته بودی بر منِ خو کرده بر غم، صبر کن
باز مییابم تو را آهسته نمنم، صبر کن
گفتمت صد بار، تلخی ها ز حد بگذشته است
باز میگفتی گهی تلخ است آدم، صبر کن
گفتمت دستم به دامانت چه با ما میکنی؟
من روم دیگر تو را کس نیست مرهم، صبر کن
بر هوای رفتن و نسیانِ ما هستی ولی
بعد من قلبت شود ویرانه چون بم، صبر کن
آشنا کردی مرا بر بی وفایی عاقبت
آشنایت میکنند اغیار بر غم، صبر کن
به زِ من بسیار باشد قامتی رعنا، ولی
در وفاداری نیابی در دو عالم، صبر کن
گر بمانی یار بر من، غم بنوشانی مرا؟
در جدایی هم بنوشم زهر ماتم، صبر کن
عاقبت شد آنچه در دل داشتی، رفتم ولی
باز میگفتی به من آهسته ، مبهم، صبر کن
همچو آن شادی که دنیا زود پایانش بداد
میبرد از خاطرم آثار غم هم، صبر کن
محدثه محمودلو
یک نظر
فوق العاده بود❤️