شعری از میلاد طبخی
در من، زنی که کرده مرا سخت کیش و مات
در من، زنی که گم شده با بوی خاطرات
در من، زنی که مانده و رفته؛ به احتیاط!
در من، زنی نشسته در آن گوشهی حیاط(ت)
در من، زنی که روح مرا سخت میخورَد
در من، زنی که نیست! وَ با من مرافعه…
آن عاقلی که رفته و دیوانهای که نیست
تختی کنار پنجره در خانهای که نیست
هق هق زدن به روی همان شانهای که نیست
بی آر تی شلوغ، و پایانهای که نیست؛
در ایستگاه آخرش آن زن که در من است
از من، منی که کم شده در عمق فاجعه!
از ازدحامِ خلوتِ اطرافیانِ دور
از مرگ مضحکم، و اتاقی به نام گور
از مُثلههای شب زده، قتاله های نور
از شعرهای اهلی این شاعر شرور
باید پناه برد، به آغوش رفته است…