جستاری بر داستان گم‌ شدن یک زن متوسط (طاهره علوی)

جستاری بر داستان گم‌ شدن یک زن متوسط - الناز افضلی‌نژاد

رنگ داستان گم شدن یک زن متوسط نوشته‌ی طاهره علوی یک زرد رنگ و رو رفته است؛ درست مثل شخصیت اصلی داستان که نه نامی دارد و نه هویتی. انگار کسی با او کاری ندارد که با این دقت صدای روزنامه‌ای را می‌شناسد و تمام مشخصات ریز و درشت اشیا خانه را از بر است.

او دقیقا همان است که نمی‌خواهد باشد؛ کاملا متوسط، کاملا معمولی.

در جایی از داستان می‌خوانیم که زن رنگ و رو رفتهٔ ما از ارتباط بیزار است، اما جلوتر که می‌رویم می‌توانیم متوجه مکانیسم وارونه‌سازی او در این قضیه بشویم؛ دقیقا همانجا که هرروز نیم ساعت به یک مکالمه‌ی یکطرفه تن می‌دهد، یعنی تشنهٔ ارتباط است اما نمی‌تواند، می‌ترسد از طرد شدن، از دوست داشته نشدن، از اینکه مبادا از معمولی بودنش با خبر شوند و نقطه ضعفش را پتک کنند و توی سرش بکوبند که این یکی از مؤلفه‌های اصلی اختلال شخصیت اجتنابی‌ست و برداشت دیگری که از همین مسئله می‌توانیم داشته باشیم این است که جمال زاییدهٔ خیال زن است چون یکی از مکانیسم‌های فعال افراد مبتلا به این اختلال، خیال‌پردازی‌ست.

شخصیت اول داستان گم شده است؛ آنقدر گم، که در صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها به دنبال خودش می‌گردد. او گم شده است و شاید این گم شدن تعمدی‌ست؛ شاید می‌خواهد به زور خودش را در این دنیای متوسط گم کند، تا روزی به جای بیدار شدن در کنار حسن دست و پا چلفتی و متوسط، درکنار جمال با فرهنگ و متین بیدار شود؛ جمالی که کت و شلوار می‌پوشد، به کافه می‌رود و مهم‌تر از همه، به او هویتی که می‌خواهد را می‌دهد و با او حرف می‌زند.

زن این داستان بیش از هر چیزی به دنبال هویت است؛ هویتی که از پیش وجود داشته و حالا گمشده؟ یا هویتی که هیچ وقت وجود خارجی نداشته؟ نمی‌دانم.

چرا از هویت گم شده صحبت می‌کنم؟ چون شاید سال‌ها پیش زن قصه و فرد تحصیل کرده و بافرهنگی به نام جمال دلداده‌ی هم بودند، اما به هر دلیلی این رابطه شکل نمی‌گیرد و جمال از ایران می‌رود، اما زن در خیالاتش به ارتباط با جمال ادامه می‌دهد و آنجایی سیلی محکم واقعیت روی خیالش خراشی عمیق می‌اندازد که به‌جای جمال، کس دیگری پشت خط است که می‌گوید جمال سال‌هاست از ایران رفته است.

چرا از نبود هویت صحبت می‌کنم؟ شاید چون زن همیشه دوست داشته جز قشر روشنفکر جامعه باشد؛ کسی که هویتش در پختن غذا و بچه‌داری خلاصه نشده باشد، اما این هیچگاه تحقق نیافته ولی رویایش ادامه پیدا کرده تا جایی که دیگر وهم و واقعیت قابل تفکیک نیستند.

به هر حال از هر راهی که برویم، به فردی می‌رسیم که در حال حاضر هویتی از خود ندارد و دوست دارد به واسطهٔ همانندسازی با شریک زندگی‌اش صاحب هویت بشود؛ شاید هم بحث دوست داشتن و نداشتن نیست، شاید جبر جامعه آنقدر بر روی زن سایه انداخته بوده که جز این، حق انتخاب دیگری نداشته.

دلیل دیگری که می‌توانیم برای مؤلفه‌های «روشنفکری» و «ارتباط» مطرح کنیم، روزنامه است. زنانی که به بچه‌داری و آشپزی خو گرفته و تسلیم استراتژی‌های مرد سالارانه شده‌اند معمولا از روزنامه جز برای سبزی پاک کردن یا تمیز کردن شیشه استفادهٔ دیگری نمی‌کنند.

اما این زن در روزنامه به دنبال خودش می‌گردد، یا شاید به دنبال کسی که آن را از متوسط بودن نجات دهد.


الناز افضلی‌نژاد

کلمات وب‌سایت

‫2 نظر

  • آرش گفت:

    عالی بود دوست داشتم

  • هانیه گفت:

    بسیار عالی!

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *